آخرین شعر سیروس گرجستانی که حکایت از رفتن داشت
فرزند سیروس گرجستانی: بعد از فوت پدرم من روی آیینه این شعر را دیدم و بسیار برایم سخت بود. آخرین شعر این بود «آنچه از سر گذشت، شد سرگذشت؛ حیف بی دقت گذشت، اما گذشت؛ تا دو روزی خواستم فکری کنم؛ بر در خانه نوشتند درگذشت».
به گزارش ستاره ها و به نقل از باشگاه خبرنگاران؛ سیروس گرجستانی بازیگر تئاتر، سینما و تلویزیون زاده خطه شمال ایران است، اما اصالتی آذری دارد. با نگاهی به کارنامه هنری گرجستانی میتوان گفت که وی در نقشهای متفاوتی ظاهر شده است.بیشتر ما این بازیگر درخشان را در عرصه سینما و تلویزیون دیده ایم؛ اما سیروس گرجستانی ۲۵ ساله بود که با گروه هنر ملی۲ وارد اداره تئاتر شد.
گرجستانی بعد از تئاتر ، فعالیت در تلویزیون را در سال ۱۳۵۶ شروع کرد. پس از آن به استخدام وزارت فرهنگ و هنر سابق و ارشاد کنونی درآمد. پس از انقلاب، فعالیت سینمایی او با فیلم «فریاد مجاهد» به عنوان بازیگر در سال ۱۳۵۸ آغاز شد.او در این سالها در سریالهای تاریخی مثل امام علی (ع)، شیخ مفید، کیف انگلیسی، ولایت عشق و … هم ایفای نقش کرد.
خالق نقش های متنوع
همچنین در سریالهای طنزی همچون متهم گریخت، سه دونگ سه دونگ، خوش نشینها مامور بدرقه زن بابا، کیف انگلیسی، امام علی (ع)، صاحبدلان کلاه پهلوی و … بازی کرد.
در سریال «آنام» نقش یک خان آذری مقتدر و در عین حال مهربان را برعهده داشت. این هنرمند در سالهای فعالیت هنری خود در فیلمها و سریالهای بسیاری ایفای نقش کرد که بسیاری از آنها مورد توجه مردم قرار گرفتند.
بازی در نقش کهنسالی و میانسالی استاد شهریار در سریالی به همین نام یکی از آنهاست. در سریال «شهریار» نیز ایفاگر نقش استاد شهریار شد.
تاکنون هنرنماییهای گرجستانی را در سریال و فیلمهای متعددی دیده ایم که از آن جمله میتوان به آدم برفی، مسافر ری و نهنگ ۲، دنگ و فنگ روزگار، هفت سین، دختری به نام آهو، گاو صندوق، شب میگذرد، صاحبدلان، باجناق ها، رانت خوار کوچک، در کنار هم، روزهای مه آلود، ولایت عشق، هتل، زیر بازارچه، همسران، مدرس، مخمصه آثار ماندگاراین بازیگر هستند.
از چهار سالگی با فراز و نشیب شغل پدرم آشنا شدم
سیاوش گرجستانی بازیگر و کارگردان درباره خاطراتی با پدرش گفت:
چهار ساله بودم که همسفر بابا شدم و همراه بابا به پشت صحنه فیلم دوران سربی آقای معصومی رفتم، در این دوماه در ارتفاعات گرگان فهمیدم پدرم چه شغلی دارد و با فراز و نشیب شغل پدرم آشنا شدم. حتی یک نقشی هم بازی هم کردم.
از آن روزها به یاد دارم پدرم وقتی مشغول به کاری میشد. مقابل یک آینهای که داشتیم و همچنان در خانه داریم مینشست و ساعتها نقش را تمرین میکرد.
پدرم می گفت مهم نیست اسمم در تیتراژ کجا قرار بگیرد
از زمانی که حرفه پدرم را شناختم، روی میز کارش یک آینه تعبیه میکرد و بعد از هر قرارداد برای هر کاری مقابل آن آیینه ساعتها مینشست و نقش را میخواند. همیشه در حال زحمت بود و میگفت مهم نیست طول و عرض نقش چی باشد مهم نیست کارگردان چه کسی باشد مهم نیست، اسم در تیتراژ کجا قرار بگیرد مهم تعهد و عشق به بازیگری است.
سریال شرم آتش زیر خاکستر است
حالا که این شبها سریال شرم در حال پخش است، برایم همه آن لحظات مرور میشود. ما همیشه کنار هم کارهای پدرم را تماشا می کردیم و در پایان هر قسمت با همدیگر گفتگو میکردیم گپ میزدیم حتی کل کل هم میکردیم، این شبها هم همینطور هستم. اما بابایی نیست بخواهیم کل کل کنیم و درد ماجرا این است که اولین بار است که یک کاری پخش میشود و بابا نیست تا نظرات را بشنود.
شرم آتش زیر خاکستر است، من صبح و روز آرام هستم وکارهایم را انجام میدهم. اما به ساعت پخش شرم که نزدیک میشوم خود به خود ضربان قلبم بالا می رود. دوباره همه چیز برای من زده میشود.
آخرین شعری که استاد گرجستانی کنار آینه نوشت
پدرم در گروههایی عضو بودند و شعرهایی که دوستانش ارسال می کردند، هر کدام که قشنگ تر بود در یک دفتر یادداشت میکرد. اما بعد از فوت پدرم من روی آیینه این شعر را دیدم و بسیار برایم سخت بود. آخرین شعر این بود «آنچه از سر گذشت، شد سرگذشت؛ حیف بی دقت گذشت، اما گذشت؛ تا دو روزی خواستم فکری کنم؛ بر در خانه نوشتند درگذشت».